ضرورت تخصصی شدن وکالت دعاوی
در آن پرونده پیروز شدم. خوشبختانه وکیل طرف مقابل از ایرادی که می توانست مطرح کند خبر نداشت. در این پرونده اما قاضی دعوایم را رد کرد. اتفاقی متوجه شدم قاضی اشتباه کرده و رای وحدت رویه ای وجود دارد که می توانستم با استناد به آن ادعایم را ثابت کنم. کاش زودتر خبر داشتم.
هر بار که دل درد می گرفت، به خودش تلقین می کرد که چیزی نیست. سردی کرده و با خوردن چای و نبات بهتر می شود. بالاخره که درد امانش را برید و به پزشک مراجعه کرد، گفتند باید جراحی شود. هزینه هایش به کنار، رنج جراحی باز خودش روایت دیگری است. حالا اما فهمیده اند در آن زمان امکان درمان به روشهای دیگر هم بوده. کاش آن جراح عمومی این را می دانست.
مهندسین شرکت پیمانکار حرفه ای بودند. نحوه پرداخت وجه را طوری تنظیم کردند که قسمت عمده مبلغ قرارداد را همان اوایل پروژه بگیرند. کارفرما متوجه نبود. فکر می کرد بالاخره که باید پول پرداخت شود، اول و آخر هم فرقی ندارد، این طور بهتر هم هست، انگیزه پیمانکار بالا می رود و کار زودتر جمع می شود. معاون فنی شرکت کارفرما هم آنقدر بر اثر آن مسلط نبود که به مدیرعامل تذکر دهد. شانس آوردند که پیمانکار با ناز و ادا بالاخره کار را تمام کرد. ای کاش دانش معاون فنی به روزتر بود.
شرکت نیاز به اتوماسیون اداری داشت. به پیشنهاد معاون اداری و تایید مدیر عامل، با پرداخت مبلغ زیادی یک نرم افزار پر دردسر خریدند. بعدها فهمیدند نمونه بهتر خارجی، و البته رایگان، که نیازشان را رفع کند، وجود داشته. کاش معاون اداری زودتر می دانست.
حدود مسئولیت حرفه ای ما تا کجاست؟
چه صاحب فن، کارشناس یا متخصصی را متعهد، یا با وجدان کاری می شناسیم؟ چه کسی را خائن یا دست کم بی مسئولیت؟
من با معدل خوب از دانشگاه فارغ التحصیل شدم. از پس امتحان دشوار کانون وکلا بر آمده ام و بعد از طی دوران کارآموزی و قبولی در امتحان اختبار، موفق به گرفتن پروانه وکالت پایه یک شده ام. دادگستری و مردم من را شایسته طرح دعوی، مشورت دادن و دفاع از حقوق دیگران می دانند. فرض بر این است که مراحلی که طی کرده ام کافیست و دانشگاه همه آنچه لازم بوده آموزش داده (که صد البته نداده!) آیا با این توجیهات، حق من است که هر پرونده ای را بپذیرم، ولو این که دانش تخصصی آن را نداشته باشم؟ قانون برای من منعی در نظر نمی گیرد، فرض بر این است که همه آن چه از یک وکیل انتظار می رود را می دانم و اجرا می کنم. پس لازم نیست مدام روزنامه رسمی کشور، یا ژورنالهای دانشگاهی را مطالعه کنم تا از همه مصوبات و استدلالات جدید مطلع شوم و آنها را به کار گیرم. اصلا مگر ممکن است؟ آنقدر دایره دانش حقوق گسترده است که هیچ فرد متعارفی نمی تواند بر همه آنها مسلط شود. وانگهی به مرور زمان، امکان فراموشی نکات خاصی که یاد گرفتم هم هست. این محدودیت ها به حکم طبیعت انسان وجود دارد و قابل سرزنش نیست.
ظاهرا درست است. اما یک جای کار اشکال دارد به نظرم. متعهد بودن به معنی اجرای کار با حداکثر دقت و تلاش است. کسی که به ما مراجعه می کند، فرض را بر این می گذارد که از دانش روز مطلعیم و اختصاصا برای پرونده او وقت مستقلی می گذاریم، و هر بار دانشمان را از نو برق می اندازیم! اگر چنین نکنیم متعهد و مسئولیت پذیر نبوده ایم. به اعتماد مردم خیانت کرده ایم. این گونه کار کردن البته بسیار سخت است. وسوسه هایی هم وجود دارد که اجازه نمی دهد آن را اجرا کنیم: کارمان همین طوری هم راه می افتد، اگر هم نیفتاد، مردم متوجه نمی شوند، مراجع نظارتی هم. چون آنها هم دانش لازم را برای درک کم کاری ندارند.
با این همه چاره چیست؟ به نظرم تخصصی کردن امور، نتیجه را تغییر می دهد: به این ترتیب احاطه یافتن بر مقررات و نوآوری های جدید، و ریزه کاری های یک بخشِ مشخص از حرفه مان، ساده تر می شود و طبیعتا نتیجه هم قابل دفاع. یک وکیل نباید بتواند هم دعاوی خانوادگی را بپذیرد، و هم دعاوی پولی و بانکی را. هم پرونده ملکی قبول کند، هم نوشتن قرارداد جوینت ونچر را.
حالا که قانون بر ما سخت نمی گیرد، دست کم خودمان متعهد باشیم. کم کاری فقط این نیست که دادخواست موکل را دیر تقدیم کنیم یا کار را با دادسرا و دادگاه پیگیری نکنیم. اگر نکته ای حقوقی وجود دارد که در دفاع از موکلمان موثر است، و ما از آن بی اطلاع مانده ایم، در حق موکل مان کم گذاشته ایم.